آخرین مطالب پيوندها خرید عینک افتابی">خریدعینک افتابی
نويسندگان
|
همـ♥ـنفس
where do i begin Let’s Talk About Love
ادامه مطلب ... بازباران بی ترانه،گریه هایم بی بهانه، میخوردبرسقف قلبم شایدباورت نباشد، خسته است این قلبه تنگم سوختم،باران بزن شایدتوخاموشم کنی، شایدامشب سوزش این زخم هاراکم کنی، آه باران! من سراپای وجودم آتش است، پس بزن باران بزن شاید توخاموشم کنی... 100مرتبه 90نامه عاشقانه در80جای مختلف با70معنی در 60روز، روزی50مرتبهبرای تو بازگوکردم، 40تای آنراگرفتی بعداز30روز 20مرتبه 10سوال ازتوپرسیدم، به8سوالم 7جواب 6خطی دادی بعداز5شبانه روز 4مرتبه،تورابه 3جای مختلف دعوت کردم پس از2ساعت خواهش 1بارنگفتی که دوستت دارم. 1000بار900جمله ی عاشقانه را در 800 جای مختلف به 700 زبان و با 600 شکل پیش 500نفر طرح کردم و400 تای آن ها 300 جمله را به 200 زبان در 100 برگ ترجمه کردند90 تای آن ها را در 80 روز روزی 70 دفعه برای خودم نوشتم60 تای آن ها را آموختم50 بار 40روز روزی 30 دفعه تکرار کردم 20 بار 10 سوال به مدت 9 روز تکرار کردم به 8 سوال 7بار 6جواب دادم در فاصله ی5روز دارای 4بار 3جا در مدت 2 روز تو را دیدم و عاشقانه نگاهت کردم تا روزی برسد که من یک بار بگویم دوستت دارم یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 12:40 :: نويسنده : mony
عشق یعنی... عشق یعنی ازخودبی خودشدن به بلوراحساس تلتگرزدن آتش ازدرون زبانه کشیدن خزان رابهاردیدن درپس غرور ظاهری قلب را به پاکی آفتاب آراستن زیبائی هاولطافتهارابااحساس درواژه گنجاندن عشق یعنی گوهررادرصدف تنهائی نهان کردن. عشق یعنی آغازشیرین وآتش جاودان باهرچه بوی تعلق دارد عشق یعنی سوختن وذوب شدن دربوته ی عشق عشق یعنی لرزش همه وجوددربرابرمعشوق عشق یعنی زیبادیدن،زیباشنیدن،زیباگفتن عشق یعنی درحریرنرم ولطیف راه رفتن خواب های مینائی دیدن عشق یعنی درآبی آسمان غرق شدن وآبی شدن عشق یعنی تازگی،یعنی بهار...
ادامه مطلب ...
میدونی مترسک به گنجیشک چی گفت؟ گفت:هرچی میخوای نوکم بزن ولی تنهام نزار. شب بی تویک تکه کاغذسیاه است که بایدآن رامچاله کردودورانداخت. شب بی توتراکم لحظه های سنگین ومغشوش برگرده زمین است. شب بی توحرفی بیهوده دردفتر زمان است. شب بی تواندوهی تبداروتاریک است،یک خاطر غم انگیزومتروک. شب بی توقصه ای ملال آوروتکراری است که حتی اگر شهرزادآن رابازگوید،به دل نمی نشیند. شب بی تو برکه ای کدروخاموش است که ازپیچ وتاب محروم مانده است. شب بی تویک غریبه سیاهپوش است که در هیچ خانه ای راه نداردوهمه پنجره هابه روی اوبسته است. شب بی توشعری ناموزون ومهمل است که حتی دیوانگان آن رازمزمه نمی کنند. شب بی تو کابوسی وحشتناک وتلخ است که از پلکهامی گذرد وخواب شیرین رامی آشوبد. شب بی تو حسرت طولانی یک مسافرسرگردان است که ازکاروان جا مانده است. ...واماشب باتوکاغذی نانوشته وسپیداست که ستارگان مشقهایشان رابرآن می نویسند. شب باتوتالاری مواج است که ازدره های بادام وبلوط می گذرد وبه دروازه صبح می رسد. شب باتوشعری نجیب وعاشقانه است؛همانی که مجنون درصحرا برای لیلی می خواندوفرهاددر بیستون به تیشه اش می آموخت. شب باتوآینه ای زیباست که فرشتگان گیسوان ازلی خودرادرآن می بافند. شب باتوباغی معلق درآسمان است که پیچک های عشق ازهمه سوی آن سربرآورده اند. شب باتونگاهی پررمزورازاست که ازمهتاب سرچشمه می گیردودرکوچه های افسانه ای دیدارجاری می شود. شب باتویک خوشبختی دامنه دار است که مراازکناره سخت وگنگ زندگی جدا می کند وبه نیزارهای روشن ومترنم باران می برد. چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 17:51 :: نويسنده : mony
نردبان دلم شکسته است می شود برای من کمی دعاکنی؟ یااگرخدااجازه می دهدکمی به جای من خداخدا کنی؟ راستش دلم مثل یک نماز بین راه خسته وشکسته است می شود برای بیقراری دلم سفارشی به آن رفیق باوفا(خدا)کنی؟ تواین شبهای خط خطی ستاره های پاپتی گم شدن ونیست توی راه فانوسک رفاقتی به هرکی می خوای دل بدی دل میکنه به راحتی دنیاچه آلوده شده به سم بی صداقتی پاهای عشق وعاشقی تاول زده بگی نگی انگارتموم زندگی گرفته بوی کهنگی بایدبادنیاکاری کرد بیشترازاینهانشه بد به پای عشق وعاشقی مرهم دلدادگی زد بایددوباره تازه شدتوهوای رابطه بایددوباره خط کشیدروهرچی رسم غلطه سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 10:50 :: نويسنده : mony
منتظرباش،متوقف نباش سرسخت باش،لجبازنباش صبورباش،بی خیال نباش جسورباش،گستاخ نباش ساده باش،ساده لوح نباش تامل کن،معطل نکن شتاب کن،شتاب زده عمل نکن بگوآره،نگوحتما بگونه،نگوهرگز بگوبرات می مونم،نگوبرات می میرم خدایا شکر شکر شکر به خاطرداده ات نداده ات گرفته ات که داده ات نعمت است نداده ات حکمت است وگرفته ات امتحان دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : mony
یارم یادته روزی که تومی گفتی لحظه ای میرودتایابی توجفتی ساعتی میرودتادوستش شوی روزی رودتابه ستایشش روی ولی یادت رفته که میگفتی فراموشی عمریست ورنمیشودبه مفتی اگرصدسال در زندان غم بمانم بازهم باعشق یارم جانفشانم شکرکنم گویم الحمدلله ای خداوند که دلهارابه دلهادادی پیوند بیادلبربیاای باوفایم بیابنگرکه شب وروز دردعایم به اره گرببری هردوپاییم به زانوگرنیایم بی وفایم اگرخوردم صدچوب کاری نه ترک سرکنم نه ترک یاری اگرصدیارهم آیددرکنارم جزشیدایت ندارم دگر کاری باسپاس ازجنیدوسپهر دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : mony
همیشه این گونه بوده است.کسی را که خیلی دوست داری،زودازدست می دهی.پیش ازآنکه خوب نگاهش کنی،مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد ودور می شود.فکرمی کردی میتوانی تا آخرین روزی که زمین به دورخودمی چرخدوخورشیدازپشت کوههاسرک می کشد،درکنارش باشی.هنوزبعضی ازحرفهایت رابه اونگفته بودی،هنوزهمه لبخندهای خودرابه اونشان نداده بودی. همیشه این گونه بوده است.کسی که ازدیدنش سیرنشده ای،زودازدنیای تومی رود.وقتی به خودمی آیی که حتی ردی ازاودرخیابان نیست.فکرمی کردی می توانی بااوبه همه باغها سربزنی وخرده های نان رابه مرغابیهای تنها بدهی.هنوز روزهای زیادی باید بااو به تماشای موجها می رفتی.هنوزساعتهای صمیمانه ای باید با اواشک می ریختی. همیشه این گونه بوده است.وقتی دورو برت پراست ازنیلوفرهای پرپر،خوابهای بی رویاوآینه های بی نقاب،وقتی ازهرروزی بیشتربه اونیازداری،ناباورانه اورادرکنارت نمی بینی.فکرمی کردی دست دردست اوخنده کنان به آن سوی نرده های آسمان خواهی رفت ودامنت را ازبوسه و نورپرخواهی کرد.هنوزپیراهن خوشبختی راکاملا بر تن نکرده بودی.هنوز ترانه های عاشقی راتا آخربا او نخوانده بودی. همیشه این گونه بوده است.اوکه میرود،اوکه برای همیشه می رود،آنقدرتنهامیشوی که نام روزها رافراموش می کنی،ازعقربه های ساعت می گریزی وهیچ فرشته ای به خوابت نمی آید.احساس میکنی به دره ای تهی ازباران ودرخت سقوط کرده ای.احساس می کنی کلمات لال شده اند،پلهافروریخته اند،کفشهاپاره شده اند،دستهایخ کرده اندوپروانه ها سوخته اند. راستی،اگرهنوزاونرفته است،اگرهنوزبادشمعهایت راخاموش نکرده است،اگرهنوزمی توانی برایش یک استکان چای بریزی وغزلی ازحافظ بخوانی،قدرتک تک نفسهایش رابدان وفرشته ای که می خواهداورا از زمین به آسمان ببرد،بگو:تورابه صدای گنجشک ها وبوی خوش آرزوها سوگندمی دهم،اورا ازمن نگیر! یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 22:51 :: نويسنده : mony
نمی دانم خوابم یابیدار.هرچه هست شوریست وصف ناشدنی. هرچه هست افقی ست که پیش رویم قدکشیده ومرابه خودمیخواند؛به آفتابی که دورهانرم نرمک می خرامدوآسمان راپشت سرمی گذارد.هرچه هست عشق است وبوی کردیم خوش زندگی وعطرنفسهایی که می تواند به من عمری هزارساله ببخشد. وقتی قلبم پرازواژه است،تصورمی کنم ثروتمندترین دخترجهانم ومی توانم باهرکس که می خواهم حرف بزنم ودرونم را،عشقم راواحساسم راباواژه هانشان دهم،اماگاهی باوجودکوهی ازواژه که روی هم انباشته شده ومنتظرند یکی،یکی آنهارابردارم وبه رشته سخن درآورم، می بینم چقدر فقیرم.می بینم نمی توانم حتی جمله ای بگویم.خوب که نگاه می کنم می بینم چیز هاییی هست که از نوشتن وشاعری بالاتراست.کسی که شوریده توست،کسی که درتوغرق شده است،نمی تواند شاعرباشد.گاه سکوت ازهرشعری بالاتراست وگاهی نگاه ازهرشاعری بهترشعرمی سراید. من وواژه هاباهم دریک روزبه دنیا آمدیم ومدتی درکنارخدازندگی کردیم وبعدهمراه بارانهای موسمی به زمین باریدیم.کاش واژه هارانمیشناختم.ازاین همه نوشتن وحرف زدن ودوستی باآنها خسته شده ام.خوشابه حال کسانی که باسکوت حرف دلشان رامی زنندو به مخاطب خوداجازه می دهند هرطور که می خواهد این سکوت رامعناکند. می خواهم از این پس بدون واژه ها باتوحرف بزنم.می خواهم باسکوت وخاموشی به توبگویم که چقدردوستت دارم.درست مانندشهیدی که وقتی به خاک می افتد وازواژه هافاصله می گیرد،ازهرشاعری فصیح تروتاثیرگذارتر سخن می گوید. می خواهم باهمه واژه هایی که درقلب دارم،سکوت کنم تاتوهرروزمرابخوانی. یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : mony
مردی برای اصلاح سروصورتش به آرایشگاه رفت ودربین کارگفت وگوی جالبی بین آنها درگرفت آنهادرمورده مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدارسید آرایشگرگفت:من باورندارم که خداوجوددارد مشتری پرسید:چراباورنمیکنی؟ آرایشگرجواب داد:کافیست به خیابان بروی تاببینی چراخداوجودندارد؟شمابه من بگواگرخداوجودداشت این همه مریض میشدند؟بچه های بی سرپرست پیدامیشد؟اگرخداوجودداشت دردورنجی وجودداشت؟نمیتوانم خدای مهربانی راتصورکنم که اجازه دهداین همه رنج ودردوجوداشته باشد. مشتری لحظه ای فکر کرداماجوابی ندادچون نمیخواست جروبحث کند آرایشگرکارش راتمام کردومشتری ازمغازه بیرون رفت به محض اینکه ازمغازه بیرون آمد مردی رادیدباموهای بلندوکثیف وبه هم تابیده وریش اصلاح نکرده وظاهرش کثیف و بهم ریخته بود. مشتری برگشت ودوباره وارد آرایشگاه شدوبه آرایشگرگفت:میدونی چیه!به نظرمن آرایشگرها هم وجودندارند. آرایشگرگفت:چراچنین حرفی می زنی؟من اینجاهستم.من آرایشگرم.همین الان موهای توراکوتاه کردم. مشتری بااعتراض گفت:نه آرایشگرهاوجودندارندچون اگروجودداشتندهیچکس مثل مردی که بیرون است باموهای بلند وکثیف وریش اصلاح نکرده پیدانمیشود آرایشگرگفت:نه بابا!آرایشگرهاوجوددارندموضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند. مشتری تاکید کرد:دقیقانکته همین است.خداوجوددارد.فقط مردم به اومراجعه نمیکنندودنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه دردورنج دردنیاوجوددارد! کنارآشنای توآشیانه میکنم فضای آشیانه را پرازترانه میکنم کسی سوال میکندبخاطرچه زنده ایی؟ ومن برای زندگی تورا بهانه میکنم
ای گل سرخ و زیباکه درلابه لای گلبرگهای آتشین توقلب خونین وسرشارازعشق راآشکارمیبینم ای گل سرخ مرموز ودل انگیز هنگامیکه دستهای لطیف وپرطراوت اوترامیفشردقلب من فشرده میشود وآن هنگام که بلبلهای سوزان اونزدیک میشوی ونفس گرم ومطبوع اوگلبرگهایت راازعشق والتهاب می لرزاندمن هم گرمی نفس اورااحساس می کنم وقلبم ازآتش عشق میسوزد. ای گل سرخ دلفریب همانگونه که توزیرلگدهای اوباپمال میشوی،دل افسرده ومحزون من هم روزی فدای آرزوهای زودگذرمیشودورویاهای شیرین چون توزیربای خشم زمان لگدکوب می گردد.
|
|||||||||||||||||
![]() |